نمایشنامه پیمان

  • تاریخ ایجاد: دوشنبه, 26 مرداد 1394
  • تعداد بازدید: 8512
نمایشنامه پیمان

صحنه ­ی اول
 
{14 روز پس رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و اله، خانه­ی مجلل میمونه در مدینه، گوشه­ای از صحنه پرده­ای قرار دارد که شمایل دو فرد که یکی دست دیگری را بالا برده است پشت آن قرار دارد و با روشن شدن نور پشت آن روشن می­شود.}
{پیش از روشن شدن نور صحنه، صدای هلهله و شادی زنان به گوش می­رسد. بعد از روشن شدن نور صحنه هر کدام از بازیگران را مشاهده می­کنیم که مشغول کاری هستند؛ خوله گوشه­ای نشسته و خود را باد می­زند، صفیه و زینب هم گاهی با هم کلماتی ردّ و بدل می­کنند و بیشتر مشغول خواندن اذکاری هستند و در دست زینب تسبیحی وجود دارد که در حقیقت تکه نخ دارای گره­ای است که تکه­های گل به گره­های آن چسبانده شده است.}
(حبّه وارد می­شود و ظرف میوه را که خوشه­های انگور از آن آویزان است می­آورد و مقابل صفیه و زینب می­گیرد، آن­ها برنمی­دارند، بعد مقابل خوله می­گیرد.)
 

خوله

(در حالی که خوشه­ی انگوری برمی­دارد) حبّه! پس خانمت کجاست؟ (با لحن تمسخرآمیز) میمونه میهمان دعوت کرده اما خودش به میهمانی رفته است! (تندتر خود را باد می­زند)

 
(میمونه و لیلی وارد می­شوند در حالی که لیلی بسیار خوشحال و خندان است و به سمت زینب می­رود)
 

حبّه

سیّده دارند ... (متوجه ورود میمونه می­شود و سرش را در حالی که هنوز هم ظرف میوه را جلوی میمونه گرفته است به سمت او می­چرخاند و کلامش قطع می­شود)

خوله

(در حالی که متوجه ورود آن­ها شده است به میان حرف حبّه می­دود) میمونه مهمان دعوت می­کنی و او را تنها می­گذاری؟

میمونه

خوله­ی عزیزم! می­خواستم به عروس زیبایم لباسش را که ابازید برای او از ایران آورده است را نشان دهم. پارچه­اش از ابریشم خالص است. نمونه­اش در نزد عرب یافت نمی­شود.

 

لیلی

(با هیجان خطاب به زینب) خاله جان! باید آن لباس را می­دیدی، آن­قدر زیبا و درخشنده بود که گویی آن را از شعاع آفتاب بافته بودند. (زینب نگاهی به او می­کند و لبخندی می­زند؛ اما چیزی نمی­گوید.)

میمونه

(در حالی که با مهربانی دستی به صورت او می­کشد) لیلی عزیزم! تو هم مانند پنجه­ی آفتابی. قطعاً در این لباس بی­نظیر خواهی شد.

 
(میمونه به سمت خوله می­رود و با او به آهستگی مشغول صحبت می­شود.)
 

صفیه

(رو به زینب) حتی لباسش را هم آماده کرده است ...

زینب

می­دانم. (در حالی که متفکرانه سر در گریبان می­برد) خدا از نیت من آگاه است. (سرش را به سوی آسمان بلند می­کند) خودش کمکم خواهد کرد. (آه بلندی می­کشد)

 
(در حالی که صفیه و زینب با هم صحبت می­کنند و میمونه و خوله هم مشغولند، لیلی به قسمتی بین آن دو می­رود و تا می­نشیند حبّه ظرف میوه را زمین گذاشته، به طرف او می­رود و پای او را به زور در بغل گرفته و شروع به مالیدن آن می­کند.)
 

لیلی

(در حالی که از این عمل او در شگفت شده است) آه ... حبّه چه می­کنی؟! من نمی­خواهم پایم را بمالی ...

میمونه

(در حالی که متوجه لیلی شده است و به سمت او می­آید) حبّه! باز تو این کار را کردی؟! گفته بودم که این­جا بادیه نیست و رسومات قبیله­ی تو را هم مردم این­جا دوست ندارند و بی­ادبی تلقّی می­کنند.

صفیه

(در حالی که می­خندد) میمونه او را راحت بگذار. پیش از آمدن تو پای همه­ی ما را مالش داده است!

خوله

الحق هم که خوب ماساژ می­دهد.

زینب

(خطاب به لیلی) لیلی جان ناراحت نشو. این رسمی است در قبیله­ی او که پای میهمان را مالش می­دهند تا خستگی راه از پایش بیرون بیاید و در حقیقت به نوعی احترام و میهمان­نوازی است.

میمونه

خوب دیگر بس است. مهمان­نوازیت را نشان دادی، پوست پایش کنده شد. بیا و این میوه­ها را به عروس زیبایم تعارف کن.

 

حبّه

(در حالی که پای لیلی را به آرامی به زمین می­گذارد، بلند می­شود و به سمت ظرف میوه می­رود) وِوِوِ ... یا سیدتی! میهمان است، از راه آمده، این رسم است. یک بار سر همین که یکی از شیوخ قبیله­ی ما وقتی به قبیله­ی دیگری می­رود و آن­ها این رسم را به جا نمی­آورند، نزدیک بود خون و خون­ریزی بشود. قضیه از این قرار بود که ...

میمونه

باز شروع کردی حبّه! میوه را بگیر و به کارت بِرِس.

حبّه

(زیر لب غر می­زند و ساکت می­شود)

خوله

(در حالی که دانه­ای انگور به دهان می­گذارد) عجب انگورهای تازه و آبداری ... . میمونه­ی عزیز حقّا که سلیقه­ی بی­مثالی داری.

 
(میمونه لبخندی می­زند و همین که می­خواهد جواب خوله را بدهد حبّه میان حرف او می­دود.)
 

 

حبّه

(در حالی که میوه را جلوی لیلی گرفته است) البته سیده میمونه واقعاً سلیقه به کار برده­اند، هم در کاشتن انگورها و هم در چیدن و حمل آن­ها و بیشتر از همه هنگامی که بنده آن­ها را در ظرف می­چیدم، ایشان واقعاً سلیقه به کار بردند!

میمونه

(با لحن اخطارآمیز) حبّه بهتر است امروز مراقب زبانت باشی!

 
(حبّه بی­توجه به حرف میمونه ظرف میوه را رو به روی میهمانان می­گذارد و از گوشه­ای وسایل سبدبافی­اش را برمی­دارد و مشغول آن می­شود.)
 

ادامه متن نمایشنامه پیمان را می توانید از قسمت دانلود دریافت نمایید
 
دوست عزیز ؛
چنانچه از بسته ی تبلیغی پیش رو رضایت داشته اید ، خوشحال می شویم که ایده های خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
ایده های خود را می توانید از طریق این لینک برای ما ارسال نمایید .

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.