شعر آرزوی تلخ

  • تاریخ ایجاد: یکشنبه, 18 بهمن 1394
  • تعداد بازدید: 10343
اي شب
اي سياه عالمگیر
كه بر فراز آسمان با چادر ستاره نشانت خيره بر زمين سایه افکنده ای
بر من بخوان
اين سرود تلخ جانسوز را
كه چه شد كه غم آكنده گشت بر جهان
و به يك آن
همه خون ها در رگ ها سرد گشت
او كه در اوج، پاك بود
صاحب عصمتي از اصل
و پاسبان خیمه ای از بوی جنون
او كه عاشق بود و پدر عاشق بر او
بر من بخوان
انتقام پلك هاي كودكان كه اشك سربي بر گونه مي تراوند پس چيست؟
ای کاش خاکستر می گشتم.
ای کاش چشمان، خونابه اشک می گشت.
از ندای تپش هاي قلبشان كه مي خواندند آرام،
خدايا مادر
فرياد مي زنم:
آيا او جز يك زن بود
خدايا اي كاش اين خواب بود رويا بود
اي شب
برايم بگو
اين خاطره تلخ
كه مادري بخود لرزيده
كودكي در پشت در، در خاك و خون تنيده
دست نرم در برابر درگاه ديده
و نفس راه در سينه حبس ديده
از كدام كوير به تن لخت زمين رسيده
من مي شنوم.
منتظرم
تا كه آسمان در گشايي رو به زمين
و بشنوم كه چه بود
ماجراي مادري پشت در
و چه بود ماجراي صاعقه و وحشت و درد

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.