نیم نگاه روشن یک نیم نگاه بینداز ساکن آفتاب من یک نیم نگاه روشن یک خوشه لبخند یک شاخه دعا همینها کافی است تا از این عمیق تاریکی و تنهایی به روزنی از نور مهمان شوم.... دستی به سوی این قلب تپنده تنها ببر مثل همان رو ...
تو می گریستی
شب بود وتومی گریستیوصدایی گفت: بانوی صبر! تندیس استقامت !ازچه می گریی؟ سوگ پدر آیا چنان لطمه ای بر کوه استوار دلت وارد کرده ، که چشمه چشمه اشک از آن می جوشد ؟ تومی گریستی ، وگریه ات می گفت ، که نه ! ...