بهار و سال نو:
سحر دميد، بهار باز آمد.
درون سينه، دلِ من به شور و شوق تپيد.
در پناه تو، آواز رازها جاريست و در کنار تو بوي بهار ميآيد،
چه خوش دمياست زماني که يار باز آيد.
تو بهاري! نه!
بهاران از توست
از تو ميگيرد وام، هر بهار اين همه زيبايي را!
هوس باغ و بهارانم نيست، اي بهين باغ و بهارانم تو!
تو تماشا کن که بهاري ديگر، آرام آرام از دل تاريکي ميگذرد
در دلم آرزوي آمدنت ميشکفد!
تو به هنگام شکوفايي گلها در دشت، باز بر ميگردي
و صدا ميزني آي: نوبهاران دلانگيز آمد
و شکوفايي ايام طربخيز آمد
غم فرو بگذاريد
مهدي آن شادي دلهاي غمانگيز آمد!
خانه روفتيم، سفره آراستيم
خدا کند که بيايي
کاش اين روزها از پي هم تند و تيز بروند و تنهايم بگذارند
ماندن در اين روزها بي تو هيچم نميافزايد!
سخت دلتنگم
و دلم را تاب نيست
اي بهار سرسبز روزگار برگرد!
اي قرار بخش دل بيقرار برگرد!
اي غزل تر از غزل انتظار برگرد!
دمي به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاريست
و در کنار تو بوي بهار ميآيد
سحر دميد
بهار باز آمد
درون سينه دل من به شور و شوق تپيد
چه خوش دمي است زماني که يار باز آيد!
اگر تو باز نگردي ...
بهار رفته به اين شهر برنميگردد
به روي شاخهي گل غنچهاي نميخندد
و آن درخت خزانديده تور سبزش را، به سر نميبندد
اگر تو باز نگردي ...
نهالهاي جوان اسير گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد؟!
اي مهربانتر از من با من
در اين بهار روزگار
تنها تويي اميد شکوفههاي سپيد سيب
اميد پرندههاي بهاري در آفتاب
افسوس اما در اين بهار آيا چه کس مرا
از مهربان شدن با تو مايوس ميکند!
بهار حقيقي تويي، اي سبزترين!
اگر تو نباشي، زمين روي باران نميبيند؛
باران نميبارد بدون تو، اي بهاران!
اي خلاصهي خوبيها! بيا تا زمين مرده پيش پايت به پا خيزد.
بيا که بي گل رويت بهار پاييز است بيا که بي تو به بستان و باغ آذين نيست
چهرهي گل باغ و صحرا را گلستان ميكند ديدن مهدي هزاران درد درمان ميكند
مدعي گويد كه با يك گل نميآيد بهار من گلي دارم كه عالم را گلستان ميكند
فراش خزان ورق بيفشاند نقاش صبا چمن بياراست
ما را سر باغ و بوستان نيست هرجا كه تويي تفرّج آنجاست
اي سايهي لطف و رحمت حق! سلطان زمين و آسمانها
بازآ كه دوباره فصل گل شد اي زيورِ حسن بوستانها
آنقدر نيامدي تو مهدي تا پير شدند باغبانها
سرخوش آن عيدي که آن بانّيِ نور از کنار کعبه بنمايد ظهور
با آمدنت قرار ميآيد باز سرسبزي اين ديار مي آيد باز
ميآيي و با طنين سبز قدمت گلپوشترين بهار ميآيد باز
حريم دامن نرجس شد از تو رشك بهار گل يگانهي گلزار روزگار بيا
زلال چشمه تويي، روح سبزه، رمز بهار بيا كه با تو شود فصلها بهار، بيا!
اي آفتاب صبح تماشايي بهار تا چند بي تو در دل مرداب زيستن؟
انديشه از سرما نكن، سر ميشود دوران دي شب را سحر باشد ز پي، آخر بهاري ميرسد
اي کاش در امر فرج تعجيل گردد سال فرج در لحظهاي تبديل گردد
مولاي عالم، مهدي زهرا بيايد تا در کنارش سال ما تحويل گردد
يارب چه شود عقدهي دل وا گردد از کار دل خسته گره وا گردد
لطفي بنما که از عنايت، امسال سال فرج مهدي زهرا گردد
آن که ميگفت ز يک گل نشود فصل بهار چه خبر داشت که همچون تو گلي ميرويد؟!
چهرهي گل باغ و صحرا را گلستان ميکند ديدن مهدي هزاران درد درمان ميکند
دلم گرفت و هوای سفر به سر دارد از این بهار بدون تو خونِجگر دارد
بهار من که تویی آن بهار آدمیان بیا که فصل بهار هم از تو بَر دارد
بازآی دلبرا که دلم بیقرار توست وین جانِ بر لب آمده در انتظار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
دلِ چو غنچهی من نشکفد به بوی بهار بهار من بوَد آنگه که یار میآید
ای خوش آن روزی که آن خورشید نور از کنار کعبه فرماید ظهور
قلبها را مُهر همعهدی زند در حرم بانگ «انا المهدی» زند
دل آشفته ما بيقرار است حيات تازه جانها بهار است
بيا اي بازتاب بوي گلها زمين و آسمان آيينه دار است
هزار غم تو دارم به دل بيا اي گل که گل شکفته و بانگ هزار ميايد
دل چو غنچه من نشکفد به بوي بهار بهار من بود آن گه که يار ميايد
بغض بهار را مقدم بارانيت شفاست اي گل ظهور کن تو نباشي بهار نيست
روزها بگذشت و تقويم زمان تکميل شد سالمان با صوت حول حالنا تحويل شد
بازهم بر ما به خاک افتادگان درگهت صبح غمگين بدون حضرتت تحميل شد
مهدي جان!
بي تو اينجا همه در حبس ابد تعبيدند سالها هجري و شمسي همه بيخورشيدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است فصلها را همه با فاصلهات سنجيدند
تو بيايي همهی ثانيهها، ساعتها از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند
زيباترين بهارم پايان انتظار است هرگه رسد نگارم بهار در بهار است
زلال چشمه تويي، روح سبزه ، رمز بهار بيا که با تو شود فصلها بهار ، بيا!
هر عيد تو را غرق صفا ميخواهم هر روز تو را کامروا ميخواهم
از بهر تو و هر که تو را دارد دوست آرامش خاطر از خدا ميخواهم
زشت و زيبا خوب و بد يکسال ديگر هم گذشت بوي عطر ياس و نرگس ميرسد از کوه و دشت
اللهم عجل لولیک الفرج....
روزها نو نشده كهنه تر از ديروز است گر كند يوسف زهرا نظري نوروز است
روزها در تپش تاب و تب آمدنش آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
اي خدا كاش شود عيد نو ام عيد فرج كه نگاهم نگران، منتظر آنروز است
خداوندا اگر داري بناي دادن عيدي منور كن جهاني را به نور حضرت مهدي
يا مقلب! قلب ما را بيت آل الله كن يا مبصر! چشم ما را به ظهور حجتت بیدار كن
يا مدبر! گردش ايام بر ما عاري از فقر و بلا يا محول! حال ما با لطف و احسانت حسن بنما
يا صاحب الزمان!
سالي كه بي ظهور تو تحويل ميشود خود جشن ماتمي است كه تجليل ميشود
امسال هم به سفره خود كم گذاشتيم سيني كه با سلام تو تكميل ميود
نرم نرمك ميرسد اينك بهار كاش مي آمد به پايان انتظار
كاش توام بود نوروز و ظهور كاشكي ميآمد آن يكتا سوار
سالي دگر گذشت تو آقا نيامدي خورشيد خانوادهی زهرا نيامدي
از جاده هميشه چشم انتظارها اي آخرين مسافر دنيا نيامدي
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد عطر تو به گلها هیجان خواهد داد
فردا که در آفاق بپیچد نورت تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
دل بی تو درون سینهام میگندد غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز تقویم به گور پدرش میخندد
پرنده، درخت، رود. بي تو اما، چه سود؟
تا چشم به هم زدیم، بهار هم گذشت!
زمستانِ لحظههای بی تو بودن را تابستان هم گرم نمیکند!
کاش مبدأ تاريخ زندگيمان روز ظهور تو باشد، مهدي جان!
مولاي من، به ديدار اقوام ميروم و اجرش را به تو هديه ميکنم، به پاس تمام هدايايي که به من دادي.
به اميد اينکه اين عيد اولين عيد حضورت باشد مهدي جان!
پيوند روز آغازين بهار طبيعت با روز ظهور تو زيباست، اگر خدا بخواهد.
وقتي بيايي روزهايمان همه بهاريست مهدي جان!
دعا کنيم اين بهار گل خوشبوي نرگس بشکفد.
اين بهار را آنقدر براي آمدنت دعا ميکنم که ديگر زمستان روي آمدن نداشته باشد.
بيا و زمستان سرد انتظار را با وجودت بهاري کن.
اين بهارها صفا ندارد بيحضور سبزت مهدي جان!