دلتنگ

  • تاریخ ایجاد: دوشنبه, 13 ارديبهشت 1395
  • تعداد بازدید: 7635
دلتنگ

به یقین دلتنگی؛ و سراسر مشتاق؛ که بیایی روزی....

خواهی آمد آخر، صبح یک آدینه، بعد یک شام دراز.
خواهی آمد آخر، ای سراپا گرمی، بعد یک عصر یخی.
و ظهورت زیباست، مثل آغاز بهار، بعد فصلی سوزان .
چه کسی گفت جدایی از ما؟ ریشه اش قطع شود!
چه کسی گفت نمی آیی تو؟ کام او زهر شود!
هر که هم گفت به جابلقایی، کشتی¬اش غرق شود!
می توان یافت تو را هر جایی، سر کوهی، در بیابان یا که در دریایی.
می توان یافت تو را هر جایی، کربلایی، عرفاتی یا که سامرایی.
هم غذایی شاید، خشک نانی که یتیمی دارد.
هم نگاهی شاید، با کشاورزی پیر، که نظر دوخته بر چاک زمینی بی آب.
بی گمان می بینی، خانه های ویران، مردم آواره، کودکان گریان.
می توان گفت که هستی هر جا،
و امید است که آیی هر آن
ای عزیز زهرا، ای غریب تنها،
پس تو کی می آیی؟


امام منتظر

كي شود يا رب، امام منتظر مهدي بيايد آن ولي اللهِ غايب ازنظر، مهدي بيايد
در دل ما آروزيش، بر لب ما گفتگويش چشم محرومان بسويش، كي ز در مهدي بيايد
ديگر اي دست دعا بر گير دامان اجابت تا زمان گيرد شتاب و زودتر مهدي بيايد
مسلمين را بگذرد ايام ذلت با ظهورش عزت اسلام باز آيد اگر مهدي بيايد
گر بجز يك روز از عمر جهان باقي نماند اندر آن يك¬روز با فتح و ظفر مهدي بيايد
اهل عالم را اگر افكنده عصيان در تباهي غم مخور كز بهر اصلاح بشر مهدي بيايد
ظالمي بر پا نخيزد خون مظلومي نريزد ظلم از عالم گريزد دادگر مهدي بيايد
خون مظلوم شهيد كربلا جوشد به عالم از پي خونخواهي خون پدر مهدي بيايد

طول غيبت شيعيان را بس ملال انگيز باشد
از خدا دارم تمنا كز سفر مهدي بيايد



بر بال نور

امشب حديث عشق خود را فاش مي گويم
تا آسمان پولك نشان چشمك زنان
بر قدسيان باراني از عطر شقايق ها بريزد.
مي گويم امشب نيمه شعبان
يك تكه از انوار يزدان،
يك گوشه از عرش الاهي،
فرش زمين را مهبط نور خدا كرد.
از شاديش خنديد شبنم،
ياس سپيد باغ ما، زهرا
اين بار از زيبا گلِ نرگس،
گلِ پاكي، گل شاديِ
گلِ سرشار از عطر حقيقت هديه اي مي¬خواست.
نويد شادماني، بانگ آزادي، خروش عدل، گلبانگ رهايي را طلب مي كرد؛
و نرگس اين گل پاكي پذيرا شد؛
و عالم چشم بر نرگس پر از عشق و تمنا شد.
بلورين يادگار فاطمه از دامن نرگس جهاني را گلستان كرد.

بگو با آن¬كه مي گويد به يك گل كي بهار آيد
گل نرگس جهاني را گلستان مي كند امشب


در تماشاي خدا

پرده هاي آسمان وا مي شوند روشنايي¬ها هويدا مي شوند
يك نفر مي آيد از سمت خدا رودها پيوسته دريا مي شوند
يك نفر مي آيد اینك كوه ها بر سلامش از كمر تا مي شوند
در كنارش تا تماشاي خدا فصل هامان سبز و زيبا مي شوند
در حضور روشن آیينه ها آرزوهامان شكوفا مي شوند
قصه هاي غم به پايان مي رسد غصه ها از روي دل پا مي شوند

خواهد آمد

در گریبانش سحر، زان سوی شب¬ها خواهد آمد آن فروغ عدل، آن قدّیس، تنها خواهد آمد
مهدی موعود ما، آن«قائم آل محمّد» پاسدار پرچم «فَتحاً مبینا» خواهد آمد
از دل دریای ظلمت، ناخدای کشتی حق یاور درماندگان، خورشید رخشا خواهد آمد
تک¬سوار دادگستر، آن که از شوق طلوعش گل بجوشد از شکاف سنگ خارا، خواهد آمد
بس نوشتم نام او بر ماسه¬ی مرطوب ساحل همچو نوح از پهنه¬ی امواج دریا خواهد آمد
با نقاب دست خواهم زد به چشمم سایبانی محو خواهم شد در او، محو تماشا خواهد آمد
من یقین دارم مسلمانان، مسلمانان عالم آن که بگشاید به حکمت هر معمّا، خواهد آمد
گوهر تابان نرجس، آن نگین آفرینش با سپیده از دل تاریک شب¬ها خواهد آمد


رخ گل

اي رنگ و بو گرفته، گل از رنگ و بوي تو وي خضر خورده آب بقا از سبوي تو
سلطان پيكرم كه بود ديده هاي من باشد گداي سرمه كش خاك كوي تو
هر گه سكوت ديده شكست از نواي اشک كردم به خلوت دل خود آرزوي تو
شبنم نبود كز رخ گل در سحر چكيد گل ريخت آبروي خود از شرم روي تو
اي پيش آفتاب رخت نور آفتاب! باشد نسيم، بوسه زن خاك كوي تو
باري غلام همت آن عاشقم كه ديد هر صبح و شام جلوه روي نكوي تو
تا روي خاك زنده و خاك توام بيا ترسم به زير خاك برم آرزوي تو


روي مگردان زمن

من كه دل از غير تو بگسسته ام
بر كرم و لطف تو دل بسته ام
از خودي خويش نجاتم بده
ظلمتيم آب حياتم بده
من به تمناي وصال توام
طالب ديدار جمال توام
شعله جانسوز به آهم بده
در كنف خويش پناهم بده
اي رخ تو خوبتر از ماه و مهر
جلوه گر از مهر رخت، این سپهر
رمز عصا، معجز موسي، تویي
هم دم جانبخش مسيحا، تویي
از تو بود آتش نمرود، خام
بهر خليل آمده، برد و سلام
در دل بشكسته دلان جاي توست
كُحل بَصَر، خاك كف پاي توست


قبله¬ی راز

اين تویي آن¬كه جهانت همه تسخير شود
دولت آل علي از تو جهانگير شود

اي گرانمايه ترين گوهر امكان، عجّل! بهر فرماندهي اي صاحبِ فرمان، عجّل!
صاحبا از پي سر كوبي عدوان، عجّل! سرو را از پي دلجویي ياران، عجّل!

رايت معدلت اي رهبر آزاد بگير
در جهان و زِ خَسان، داد بده، داد بگير

اي جهان ريزه خور خوان عطايت مهدي هادي خلقي و خواندست خدايت مهدي
گر نِيَم قابل ديدار لقايت مهدي دارم آن سر كه دهم بوسه به پايت مهدي

آرزوي فرج

خرم آن¬كس كه به دل از تو تولي دارد
ديده از غصه¬ی هجران تو دريا دارد
به وصالت برسد اي گل نرگس آخر
هر كه خاري به ره حب تو در پا دارد
به زبان هر كه بگويد كه منم منتظرم
نيست گر اهل عمل، صحبت بي¬جا دارد
اي خوش آن روز كه از چهره نقاب اندازي
به خدا ديدن روي تو تماشا دارد
تا بگيري ز عدو داد دل مادر خويش
آرزوي فرجت حضرت زهرا دارد

بهاريه

باغ و بستان به بار مي آيد
فصل سبز بهار مي آيد
ماه زيباي فرودين از راه
با نگاهي خمار مي آيد
مي شكوفد لبان گل در باغ
در گلستان، هزار مي آيد
ياس زيبا به رنگ¬هاي قشنگ
بر سر شاخسار مي آيد
از هوا، از زمين و از دريا
عطر آواز يار مي آيد
باغبان مثل آفتابي سرخ
در پي لاله¬زار مي آيد
مي شود روشن از حضورش چشم
چون به بالين، نگار مي آيد
در طلوع عظيم صبحي سرخ
عاقبت آن سوار مي آيد

تو را من چشم در راهم

امينِ درد آگاهم، تو را من چشم در راهم
دليلِ عصمتِ راهم، تو را من چشم درراهم
شب است و بي چراغم من، اسير كوره¬راهم من
بتاب اي خضر بر راهم! تو را من چشم در راهم
شبم را نور باران كن، نگاهم را چراغان كن
كه بي مهر تو گمراهم، تو را من چشم در راهم
تو خورشيد جهانتابي، تو نور خالص و نابي
تو را اي خوب مي خواهم، تو را من چشم در راهم
تویی آرامش جانم، تو غایب، من پريشانم
اسير حسرت و آهم، تو را من چشم در راهم
مگر از ما تو دلگيري، نقاب از رخ نمي گيري؟
ظهورت هست دلخواهم، تو را من چشم در راهم
دلم از بوي شب فرسود، بتاب اي قبله¬ی موعود
تو هستي مهر و هم ماهم، تو را من چشم در راهم
نشستم تا بيايي تو، كجایي تو؟ كجایي تو؟
امين درد آگاهم، تو را من چشم در راهم

 

حول الله

به جمالش كه بود تالي احمد صلوات
هم به نامش كه بود نام محمد صلوات

خلف منتظر عترت طاها آمد زاده ی منتقم حضرت زهرا آمد
بندگان، خاك ببوسيد كه مولا آمد گو به فرعون كه كنون ثاني موسي آمد

آن¬كه رسم ستم از روي زمين بردارد
كه به عالم اثر از جور و جفا نگذارد

غير از او نيست كسي رهبر و سرور ما را لطف او سايه بر انداخته بر سر، ما را
رسد از ميمنتش رزق مقدر ما را آيد از مرحمتش رحمت داور ما را

قلب عالم بود و زنده همه عالم از اوست
چشمه رحمت و گلزار جهان خرم از اوست

يك¬زمان گيتي اگرخالي باشد ز امام مي برد ارض فرو اهل زمين را در كام
مدعي گفت كه با اين خبر از «خيرِ أنام» زه بخوانيد بحول الله در حال قيام

پاسخش گفتم از اين نكته كه بس دلخواه است
صاحب عصر و زمان معني حول الله است

اين شب تيره به پايان رسد انشاء الله يوسف از مصر به كنعان رسد انشاء الله
دردها را همه درمان رسد انشاء الله چون كه آن حجت يزدان رسد انشاء الله

اندر آن روز كه او پرده¬ی خانه گيرد
شيعه¬ی بي سر و سامان، سر و سامان گيرد

يا رب آن منتظر اهل ولا را برسان يا رب آن منتقم خون خدا را برسان
يا رب آن زنده كُن صدق و صفا را برسان يا رب آن ريشه كَن ظلم و جفا را برسان


برسان آن¬كه بود مبتكر صلح جهان
تا از او روي زمين پر شود از امن و امان

در غم دوست دل پر شرري ما را بس شاهد مهر و وفا چشم تري ما را بس
گر دهد دست ز رويش نظري ما را بس زان خبر دار دو عالم خبري ما را بس

دولت قرآن

بيا كه از قدمت سبزي بهار باز آید بيا كه روشني روز و روزگار باز آید
خزان ظلم به تاراج باغ، دست گشود بيا بيا كه به همراه تو بهار باز آید
اميد خفته به دل هاي بي شكيب برخيزد قرار رفته ز جان هاي بي قرار باز آید
جهان به خاك فتاد از حكومت بت و بتگر بيا كه دولت قرآن به روي كار باز آید
نخواهمت كه بگريي ولي به گريه دعا كن كه وقت رفتن ايام انتظار باز آید
ز التفات تو و انفعال خويش «مويد» به آستان عطاي تو شرمسار باز آید

سر تا قدم حسن

كي شود پرچم عدل تو به پا، مهدي جان؟
بشنود گوش جهان از تو ندا، مهدي جان؟
دردمندان تو اي دوست ز پا افتادند
جزبه وصلت نشود درد دوا، مهدي جان
يوسف فاطمه از چهره تو بردار نقاب
تا كه پرنور شود ارض و سما، مهدي جان
مگر اين شام فراق تو ندارد سحري؟
خون شد از دوري رويت دل ما، مهدي جان
ما جمال تو نديديم و به تو دل داديم
اي ز سرتا به قدم، حسن و صفا، مهدي جان
ما گدايان تو و در ره تو منتظريم
از همان كوچه كه ماييم بيا، مهدي جان
كه بگيرد ز عدو داد دل زهرا را؟
جز تو اي منتقم خون خدا، مهدي جان

قيامت

بيا اي مظهر عدل خدا بر پا عدالت كن
تمام خلق را آسوده از ظلم و جنايت كن
به الطاف تو يا بن العسکري بسيار محتاجم
به جان مادرت زهرا به من لطف و عنايت كن
من از روز ازل دلداده¬ی حسن تو گرديدم
بيا از قصه¬ی حسنت براي من حكايت كن
ندارم گر سعادت از براي درك دورانت
لياقت ده مرا اي دوست مقرون سعادت كن
ايا اي مصلح كل، منجي خلق جهان مهدي!
بيا قبل از قيامت با قيام خود قيامت كن

العجل يا حجه بن الحسن

السلام ايها القایم المنتظر السلام اي جهاندار والا گوهر
عشق تو رمز ايمان قلب بشر ورد ما شد دعاي تو در هر سحر
بر تو اي يادگار محمد سلام بر تو اي نور قرآن سرمد سلام
جان فداي خاك راهت كن عيان رخسار ماهت
كعبه را كن تكيه گاهت دست حق پشت و پناهت

العجل يا حجه بن الحسن

اين تويي آخرين كوكب زهروي اين تويي صف شكن حيدر ثانوي
اين تويي صاحب رايت مهدوي اين تويي مركز قدرت معنوي
صاحبا! بي تو خوار و پريشان شديم عادلا! خسته از جور عدوان شديم
عالمي در انتظارت ديده ها شد اشكبارت
رفته ايمان ها به غارت كي رسد از تو بشارت

العجل يا حجه بن الحسن

پرده¬ی غيبت از چهره يك سو بزن پرتو عشق و ايمان به دل ها فكن
در فراق تو ای حجه بن الحسن! سوزد از آتش فتنه ها مرد و زن
اي طبيب شفا بخش دل ها بيا اي تسلي ده قلب زهرا بيا
در غيابت يابن خاتم گشته در هم كار عالم
جمع ما پاشيده ازهم ديده گريان، دل پر از غم

العجل يا حجه بن الحسن

چشم به راهيم ما همه

بگشاي در! نشسته به راهيم ما همه
در انتظار موكب ماهيم ما همه
پشت صداي ما همه، از غم خميده است
بي تو بدون پشت و پناهيم ما همه
رفتي و سرنوشت زمين را گره زدي
با اين شبي كه هيچ نخواهيم ما همه
بعد از تو يخ، تمام جهان را فرا گرفت
اين¬گونه گر دهانه¬ی آهيم ما همه
روز و شب است و شوق تماشاي روي تو
پا تا به سر، تمام، نگاهيم ما همه
مثل ستاره ها و نگاه درخت ها
بازآ ببين كه چشم به راهيم ما همه

موعود مهر

من روز وشب ظهور تو را، آه مي كشم
در آسمان عبور تو را، آه مي كشم
مي پرسمت ز رود و بيابان و كوه و دشت
من پاسخ ظهور تو را، آه مي كشم
پيداتري از آنكه ببينم تو را به چشم
در محضرت حضور تو را آه مي كشم
مي خوانمت به نام و نمي¬دانمت هنوز
من فرصت مرور تو را آه مي كشم
گاهي غم فراق تو را، گريه مي كنم
گاهي وصال دور تو را، آه مي كشم
وقتي نمي رسم به خيال وصال تو
من هم دل صبور تو را، آه مي كشم
از اين فصول پر ز حقارت، دلم گرفت
من فصل پر غرور تو را آه مي كشم
موعود مهر جهانتاب آخرين
بر من بتاب! نور تو را، آه مي كشم

امير كاروان


صفاي گلستان مرهون سعي باغبان باشد
و الّا باغ در فصل بهاران هم خزان باشد
الا اي باغبان گلشن هستي كه گل ها را
نمي باشد صفا جز آن¬که از روی تو می¬باشد
نواي بلبل شوريده ازهجر تو مي باشد
كه از هجر تو هر دلداده را آه و فغان باشد
چرا اين قافله پاشيده از هم خود تو مي داني
كه دور ازقافله سالار و مير كاروان باشد
بيا با وصل خود جان در تن بي¬جانم القا كن
كه ديگر از فراقت ني به تن تاب و توان باشد
بيا اي دادرس بستان ز ظالم داد مظلومان
كه جز تو دادخواه بي¬كسان از ظالمان باشد؟
براي آن كه گيري انتقام مادر خود را
به راهت منتظر جمعی پریشان¬حال می¬باشد

پريشانم بيا مهدي

زهجران تو گريانم نظير شمع سوزانم
پريشانم پريشانم بيا مهدي! بيا مهدي!
نشستم من به راه تو به امّيد نگاه تو
كه بينم روي ماه تو بيا مهدي! بيا مهدي!
به سوي ما نظر بنما ز ما دفع خطر بنما
ز بزم ما گذر بنما بيا مهدي! بيا مهدي!
فراقت كرده دلگيرم من از جان و جهان سيرم
ز دوري تو مي ميرم بيا مهدي! بيا مهدي!
به جسم ناتوان جاني به جان خسته جاناني
به هر دردي تو درماني بيا مهدي! بيا مهدي!
به دل دارم ولاي تو به سر دارم هواي تو
گدايم من، گداي تو بيا مهدي! بيا مهدي!
خبر داري تو اي مولا ز ظلم و كينه اعدا
چه آمد بر سر زهرا بيا مهدي! بيا مهدي!

رخ بنما اي گل رعنایيم

آي و ببين حال پريشان ما كن نظر اين ديده¬ی گريان ما
پرده برافكن دل ما آب شد رخ بنما، طاقت ما تاب شد
حجله خونين دل احباب شد كشتي ما غرق به گرداب شد
حب تو آمال دل زار ما مهر تو سررشته هر كار ما
ذكر تو سر مصدر گفتار ما قلب تو آگاه ز كردار ما
رخ بنما اي گل رعنائيم نيست دگر صبر و شكيبائيم
صحن گلستان همه پر لاله گشت صبح وصال آمد و هجران گذشت
تا كه به اين¬جا قدم خود نهشت گشت جهان از قدمش چون بهشت
مولد مسعود امام زمان باد مبارك به همه شيعيان
دل ز فراق غم هجران رهيد نيمه شعبان شده با صد نويد
صبح سعادت چو ز مشرق دمید هست امیدم به بشارات عید


تقاص سيلي

نيمه شعبان، در ماه خداست چون كليد ليله القدر شماست
من در اين عالم تقاص سيلي¬ام من شفاي چهره هاي نيلي¬ام
هيزم خصم علي در پيش ماست انتقام من از او در ابتداست
من همان سرخي نور مغربم من همان خانه نشين يثربم
من طنين ناله زهرایيم زایر آن لاله صحرایيم
شهر من گشته غم آباد فدك پيش من باقيست اسناد فدک
پاسدار عترت و پاكي منم داغدار چادر خاكي منم

زيبا گل نرگس

امشب از سامره صبا، صفا آورد از گل نرگس خبر براي ما آورد
مژده ز بيت حسن به ماسوا آورد هر دل غمديده را زغم رها آورد

مقصد و مقصود ما پرده ز رخ وا كند
منوّر از نور خود تمام دنيا كند

به پاس مولود او عرش چراغان شود ز مقدم او جهان چو باغ رضوان شود
ز شرم، خورشيد و ماه به ابر پنهان شود هر كه بود منتظر خرم و خندان شود

مصلح كل خنده بر، چهره¬ی نرگس زند
مادر به شکرانه¬اش، بوسه بر آن گل زند

نرگس خاتون گلي، ز باغ عيسي بود هم كه از او مفتخر، مريم عذرا بود
مليكه¬ی مِلك روم، دخت يشوعا بود به خود ببالد كه او عروس زهرا بود

زهي سعادت به او كه عسکري همسرست
مهدي موعود را ز لطف حق مادرست

بشارت اي عاشقان! موكب جانان رسيد شد شب هجران سحر، صبح سعادت دميد
آمده آن ياور و اميد هر نااميد منتظران را دهيد ز مقدم او نويد

آمده تا بر زند به بام گردون عَلَم
ز بيخ و بن بر كند ريشه ظلم و ستم

روزي كه او پرده از چهره خود وا كند به حكم رب ودود عمل به قرآن كند
خصم ستمکار را كشته و رسوا كند شرع نبي را ز نو زنده و احيا كند

به امر حق تكيه بر ركن يماني كند
اسلام را همّتش دين جهاني كند
بيا تو اي كانِ لطف به ما عنايت نما ز بي¬كسان جهان شها حمايت نما
مردم گمراه را دگر هدايت نما پاك جهان را ز هر شرك و جنايت نما
نوح زمان

اي حجت غایب زمان ها در مدح تو نارسا بيان ها
اي سايه لطف رحمت حق سلطان زمين و آسمان ها
بسيار شكوفه¬ها شكستند بگذشت بهارها و خزان ها
بازآ که دوباره فصل گل شد اي زيور و حسن بوستان ها
از هجر تو اي هماي رحمت بر باد شده است آشيان¬ها
اي نوح زمان شكيب تا كي؟ طوفان بلا گرفت جان ها
برخوان كرم تو ميزباني اي منتظر تو ميهمان ها
بازآي به فرق ما قدم نه اي نام تو بر سر زبان ها

زكات حسن

بيا و دست دعا جانب خدا بنما تو خود براي ظهورت شها دعا بنما
بيا كه درد فراقت بلاي دل ها شد تو اي طبيب! بيا درد ما دوا بنما
تو باب حاجت خلقي و من گرفتارم بيا به ديدن خود حاجتم روا بنما
اگر براي لقاي تو رونما جان است بگير جان و تو از چهره پرده وا بنما
ز من اگر تو نديدي وفا ببخش مرا تو با من اي همه مهر و وفا، وفا بنما
گذشته حسن دل آراي تو ز حد نصاب ز حسن خويش زكاتي به من عطا فرما
سري به محفل دل¬خستگان خويش بزن بيا و محفلشان را تو با صفا بنما

دوست دارم با تو بودن را

تلخ است در شنهاي دنيا بي تو بودن
سخت است آري سخت، ما را بي تو بودن
پاييز در پاييز در پاييز بگذشت
در جاده هاي خاك بر ما بي تو بودن
من دوست دارم با تو بودن را به هرجا
بيزارم از دنياي هر جا بي تو بودن
امروزمان هم در هواي ابر بگذشت
با ما چه خواهد كرد فردا بي تو بودن؟
برگرد اي چشم زمين در انتظارت!
لطفي ندارد آه ما را بي تو بودن

والی ولایت

اي آفتاب، سايه¬نشين لواي تو! هر شب جبين نهد به خاک پيش پاي تو
اي والي ولايت دل¬ها به زندگي! مرده است آن دلي که بود بي ولاي تو
برخيز دلبرا! بنشين در رواق چشم بگذار پا به ديده که چشم است جاي تو
ديدار تو‎ ‎به دادن جان گر بود بيا ‎روزي هزار بار بميرم از براي تو

آفتاب

ای حضرت همیشگی ذات آفتاب! پس کی طلوع می¬کند آیت آفتاب؟
تا کی حضور روشن خورشید پشت ابر؟ تا کی حضور ماه شده ماتِ آفتاب؟
دستانم التماس نفس¬های سوخته است قد می¬کشد سمت مناجات آفتاب
بر من ببخش یک¬نفس از بی¬کرانگی¬ات یک ذره از تمامی ذرات آفتاب
یا این¬که شعله¬شعله به آتش بکش مرا یا لحظه¬ای بخواه به میقات آفتاب
ای صبح! از تسلسل شب¬ها عبور کن بی¬قرارم برای ملاقات آفتاب

ولادت امام عصر عليه السلام

گل نرگس سحر شكوفا شد عالم از نكهتش مصفا شد
همچو گلهاست با صفای دگر باز يك گل ز باغ زهرا شد
مهي از بيت عسکري تابيد كه ز نورش جهان چه سينا شد
از افق، صبحِ انتظار دميد آنكه منجي خلق دنيا شد
وارث ذوالفقار شيرخدا شه دجال كش هويدا شد
اي شه ملك حسن! از شادي چشم عشاق تو چو دريا شد
تو گل نرگسي و من خارت يك جهان به، ز من گرفتارت

گل با صفاست اما....

گل با صفاست اما بي تو صفا ندارد گر بر رخت نخندد در باغ جا ندارد
پيش تو ماه بايد رخ بر زمين بسايد بي پرده گر برآيد شرم و حيا ندارد
اي وصل تو شکيبم! اي چشم تو طبيبم! بازآ که درد هجران بي تو دوا ندارد
فرياد بي صدايم در سينه حبس گشته از بس که ناله کردم آهم صدا ندارد
گفتم که در کنارت جان را کنم نثارت تيغ از تو گردن از من چون و چرا ندارد
هرکس تو را ندارد جز بي¬کسي چه دارد؟ جز بي¬کسي چه دارد هرکس تو را ندارد؟


اگر تو باز نگردی


اگر تو باز نگردی، بهار رفته از این شهر بر نمی¬گردد.
به روی شاخه¬ی گل، غنچه¬ای نمی¬خندد؛
و آن درخت خزان¬دیده تورِ سبزش را به سر نمی¬بندد.
اگر تو باز نگردی
نهال¬های جوانِ اسیرِ گلدان را
کدام دست نوازش¬گر آب خواهد داد؟
باز آی ای چو بوی گل از دیده¬ها نهان کز رنج انتظار تو پشت فلک خمید

ازغم درد و فراق

برسانيد سلام، اي ياران!
حاليا از من زار،
به بهار در راه،
به شكوفه، به انار،
به گل نرگس، من ميهمان دل من
باز مي خوانم و مي¬گويم من


كاشكي زورق چشمان تو را مي ديدم
كاشكي خواب نمي¬بودم و از اين زندان، مي پريدم به فراز

هم ره بال نسيم،
همه جا مي رفتم،
هر كه را مي ديدم،
از تو مي پرسيدم.

بهار

تو بهاری؛ نه!
بهاران از توست.
از تو می¬گیرد وام،
هر بهار این همه زیبایی را!

هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهترین باغ و بهارانم تو!
بی¬تو هر سال بهاری گذرا می¬آید،
در دلم امید آمدنت می¬شکفد!
تو به هنگام شکوفایی گل¬ها در دشت،
باز می¬گردی؛
و صدایی در دشت
خبر آمدنت را گوید:
آی! نو بهاران دل¬انگیز آمد؛ و شکوفایی ایام طرب¬خیز آمد.
غم فرو بگذارید؛
مهدی آن شادی دل های غم انگیز آمد.

راز این خلقت پیچیده به هم

راز این خلقت پیچیده به هم
چه کسی می¬داند؟
چه کسی از پس آن کوه بلند،
از پس فاصله¬ای چون دیوار،
همه را می¬بیند؟
چه کسی می¬داند؟ چه کسی می¬بیند؟
چه کسی در پس این تاریکی،
دست خود را به کمک،
سوی ما می¬گیرد؟
که نجاتی دهد آیا ما را
بله! او دست خدا، چشم خداست، که مرا می¬بیند.
تا به کی باقی خواهد ماند،
راز این خلقت پیچیده به هم؟
کاروان می گذرد
لحظه ها می پرد از دست
و حقیقت کم نور
با چراغی کم سو
دست مردانی چند
می کشد راه به سوی موعود
کاش روز رهایی از بند
وعده¬ی روز عبادت از عشق
وعده¬ی پاکی و مهر
و سراسر اخلاص
همه با آمدنت ای گل نرگس! به حقیقت برسد.


دل دیوانه


فضاى اين دل ديوانه
گرفته بوى گل نرگس
دلم شكسته چوپروانه
در آرزوى گل نرگس
سزد كه زغصه بميرم
زدردغربت و تنهايى
هميشه ذكر فرج دارم
خدا کند که بیایی


داغ شقایق¬ها

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم
کدامین جاده امشب می¬گذارد سر به پای تو؟
صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود!
پر از داغ شقایق هاست آوازم برای تو
نشانت را از هزاران شهر پرسیدم
مگر آن¬سو¬تر است از این تمدن روستای تو؟

 

 

دوست عزیز ؛
چنانچه از بسته ی تبلیغی پیش رو رضایت داشته اید ، خوشحال می شویم که ایده های خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
ایده های خود را می توانید از طریق این لینک برای ما ارسال نمایید .

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.