نمایشنامه یک انتظار خسته

  • تاریخ ایجاد: دوشنبه, 29 ارديبهشت 1393
  • تعداد بازدید: 14886
نمایشنامه یک انتظار خسته

صلي الله عليك يا صاحب الزمان ادركنا
نمايشنامه يک انتظار خسته
بازيگر
متن
نور
صدا )افكت(
دكور :
صحنه خياباني است كثيف و افراد مختلف با قيافه هاي متفاوت به سرعت در حال عبور و مرور هستند كه
نور هم با رنگ هاي گوناگون با سرعت كم و زياد ميشود . دكور ، نقاشي روي بومي سياه است كه حالتت
ابر شهرهاي كثيف را نشان مي دهد با برج هاي بلند و هواي آلوده و سياه . اين صحنه همه حركت است
و شعري از پشت سن خوانده مي شود . متناسب با شعر ، افراد حركات خاصي را اجرا مي كننتد . استم
خيابان گوشه دست راست نصب شده است : )وليعصر( كه كثيف است و يتک پتي ا افتتاده و يقريبتا
آويزان . شعر :
اين روزا آدما ديگه ، تو قلب هم جا ندارن مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن
)افراد سريع و با اخم و سر پايين رد مي شوند و يكي به ديگري ينه مي زند و دست به يقه مي شوند .(
اين روزا چشماي همه ، غرق نياز و شبنمه رو گونه هر آدمي يه قطره بارون غمه
)عده اي هم منتظر هستند و به ساعت هايشان نگاه مي كنند . عده اي هم مي دوند(
اين روزا درد آدما ، فقط غم بي كسيه زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه
)همه سرها پايين است ، كسي به كسي نگاه نمي كند ، همه ينها هستند . كسي يا چيتزي را گتم كترده
اند(
اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه قلباي مثل درياشون پر از خراش و تركه
)چند محصل كيف به دست وارد مي شوند . همه سرها پايين ، با هم حرف نمتي زننتد ، لبتاا هايشتان
نامريب است و گوشه اي از لباسشان از شلوار بيرون است . يكي از آنها پايا پيچ مي خورد و به زمين
مي افتد ، دست دراز مي كند اما كسي كمكا نمي كند ، دست به محل درد مي كشد . (
اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن يه وقتا توي زندگي همديگرو جا مي ذارن
)دوستانا از كنارش رد مي شوند و به او محل نمي گذارند . او هم مي خواهد بلند شود كه كستي بتا پتا
زير دستا مي زند و دوباره زمين مي خورد . عاقبت بلند شده و لنگ لنگتان متي رود . كتوري وارد متي
شود و كمک مي خواهد ، اما كسي به او كمک نمي كند(
جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگينه فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه
)كور راه را اشتباه مي رود و از سن پايين مي افتد . همه افراد يک لحظه مي ايستند بعد ادامه مي دهند. (
اين روزا هيچ مسافري برنمي گرده به خونه چشماي خسته تا ابد به درب بسته مي مونه
)پسري با فردي مي آيد كه آن فرد خيلي دست بر سر و گوش پسر مي كشد و دورش مي چرخد ، پستر
محلا نمي گذارد . عبور و مرور كم مي شود يا اين كه كسي ديگر نمي آيد . فرد خيلي يقلا متي كنتد و
دور و بر پسر راه مي رود يا اينكه پسرمي ايستد و دستا را روي قلبا مي گذارد و به فرد متي دهتد .
فرد يا آن را مي گيرد ، قايما كرده ، حالت كسي كه چيز گران قيمتي را به دست آورده باشتد . سترش
را به اين طرف و آن طرف مي چرخاند كه مطمئن شود كسي او را نديده و در مي رود . پستر كته منتظتر
شده بر مي گردد و او را نمي بيند . سرش را اين طرف و آن طرف مي چرخاند ، دنبال فرد مي گردد . بعد
ار مديي نا اميد دستا را روي قلبا گذارده ، چشمهايا را مي بندد ، ستس نبشتا را متي گيترد .
سرش را كمي يكان مي دهد ، دو قدم مي رود و بعد روي سن مي افتد . عبور و مرور زيتاد افتراد . هتيچ
ك او را بلند نمي كند . (
اين روزا كار آدما فكراي پاك رو بردنه بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه
اسم گلا رو اين روزا هرگز كسي نمي دونه اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه
اين روزا آدما كمن پشت نقاب پنجره كمتر مي بيني كسي رو كه تا ابد منتظره
)پرده بسته مي شود . فرد ديگري از پشت سن مي خواند :(
اي انتظار خسته گل هاي رازقي تو يادگار ميخك و ياس و شقايقي
جلب مي نماييم . » يك انتظار خسته « نظر شما را به نمايش
پرده باز مي شود . دو ميز در دو طرف سن است و دو نفر پشتا نشستته انتد و مشت ول نوشتتننند . در
كنار آنها چهار نفر با لباا بلند سفيد و فانوا به دست ايستاده اند .
1 امروز رو ديگه می خوام با تو صحبت کنم ... با خود خودت ... ديگه از بس رراسامو -
پيش اين و اون گفتم و کسی گوش نکرد خسته شدم ...
2 رراای تکراری و هميشگی ديگه بسه ... دلم مسی خسواد يسه رسر تسازب بگسم ... يسه -
رر تازب بشنوم ...
1 دلم می خواد يه ررای بزنم که راست باشه ... رر دل خودم باشسه ... کسسی يسمدم -
ندادب باشه ... از دل خودم بر اومدب باشه ... نه بيشتر ...
2 و نه کمتر ... -
خطيب 1 : سخنانی که شايسته تو باشند به سختی راصل می گردند ...
خطيب 2 : کلماتی که تو را وصف کنند دير به خاطر می آيند ...
خطيب 3 : پرندب ناتوان کلام را يارای آن نيست که بر کوب عظمت تو صعود کند ...
خطيب 4 : و ماهی کوچک اکر توان آن را ندارد که د ر بحر معرات تو تعمق کند ...
1 نه ... اين کلما نخيلی قلمبه سلمبه ان ... دلم می خواست کلماتی بودند که تو ر وصسف -
می کردند ... دلم می خواست جملاتی پيدا می شدند کسه مسی شسدش گفست د رمسورد تسو
هستند ... دلم می خواست می اومدی کنار من می نشسشتی تا من باهات درددل کنم
2 اگه می اومدی ... چی می شد ... از مشسکلاتم بسرات مسی گفستم ... از هاسه هسام ... از -
شاديام ... از خاطراتم ... از شعرايی کسه بسرات سسرودم و دوسست داشستم خسودت بسرام
تاحيحش کنی ...
1 از نوشته هام ... از متن مجری بگير تا مقاله و دکلمه ... راستی اگه بيسای اينسا رو مسی -
خونی ؟
2 اما بازم همش من شد که ... پ تو چی ؟ -
1 اگه بيای ... دوست داری من هم بشينم پای درد دلت ؟ ... آرب ؟ ... -
2 دوس داری من هم به خاطراتت گوش بدم ؟ -
1 می خوای من هم بشنوم تو اين مدت طولانی چی کشيدی ؟ ... -
2 اما نه ... اکر نمی کنم ... بتونم همشو بشنوم ... -
1 آخه ... می دونی ... باعث مشکلات من تو نبودی و نيستی ... -
2 اما باعث مشکلات تو ... منم ... -
1 اکر کنم تو خاطراتت خيلی از من اسم ببری ... نه ؟ -
2 ارب ... اکر کنم اسم من و خيليای ديگه تو داتر خاطراتت خيلی تکرار شدب ... -
1 می دونم ... ب که هی نوشتی اينا شيعيان منن ... خدا خوب می شن ... -
2 اما خوب نشديم ... با اين که به رون خودم می خواستيما ... من ... خسودم خيلسی مسی -
خواستم خوب باشم ... اما ...
1 بگذريم ... -
خطيب 1 اگر بيايی هرم درونمان را به نسيم نگاهی اسرو خسواهی نشساند . اگسر بيسايی –
زخم هايمان به کلامی التيام خواهد ياات ...
خطيب 2 زخم های پهلو های شکسته ... زخم های کودکان بسه نسارق کشسته ... زخسم -
ارق های شکااته و گلوهای دريدب ... و بدن های خونين ... همه زخم های شيعه ... همه
جرارت های تاريخ ...
1 می بينی آقا جون ؟ همش هم از خودمونو مشکلاتمون نمی گيم ... -
2 راس می گم ... مثلا همين عباراتی که گفتم ... ما برا کی تو سر و سينه خودمون مسی -
زنيم ؟ برا کی لباس سياب می پوشيم ؟ بسرا کسی بسه هسم تبريسک مسی گسيم و جشسن مسی
گيريم؟
1 هير از اينه که يه جوری دست و پا شکسته می خوايم بگيم آقسا جسون ... بسه خسدا ... -
هم خودتو دوس داريم ... هم پدراتو ... هم به جون ناقابل خودم مادرتو ...
2 آقا جون بيا و اين خونه تاريک دل ما رو روشسن کسن ... ببسين ... همسه جسا رو بسرای -
اومدنت چراهونی کردن ... ببين همه منتظر اومدنتن ...
خطيب 3 همه منتظر امدن تو هستند ... همه برای آمدنت لحظه شسماری مسی کننسد ... –
شيعيان از يکديگر می پرسند پ چه شد ؟ ادامه امر امامت به دست چه کسسی خواهسد
بود ؟ارزند امام رسن چه وقت متولد خواهد شد ؟ مهدی کی خواهد آمد ؟
خطيب 4 خانه به خانه و کوچه به کوچه , در همه شسهر سسامرا انتظسار مسو مسی زنسد . –
انتظار تولد يک موعود که همه می دانند خواهد آمد و هيچ ک نمی داند که چه وقت .
خطيب 2 اما انتظار ادامه می يابد و به طول می انجامد ... تا آنجسا کسه بع سی از آمسدن –
مهدی ... از تولدش ... و از وجودش نااميد می شوند ... و بع ی د رآن شک می کنند ...
خطيب 1 : مژدب ... مژدب ... مهدی امد ... هموست که جهان را از عدل و داد پسر خواهسد
کرد . ) از ميان جمعيت 2 سفيد پوش با منقلي از گياهان خوش بو مي آيند و 2 نفر ديگر گتل بتر ستر
افراد مي ريزند .(
خطيب 2 و تو می آيی . می آيی تا وعدب خدا تحقق يابد . مسی آيسی تسا دل هسای همسه –
دوستانت روشن و شاد گردد .
خطيب 3 و از آن روزی که آمدی ... و متولد شدی ... همه در انتظار آمدنت هستند ... –
در انتظار ظهورت هستند ... تو زادب انتظاری ... تو ... همزاد انتظاری ...
1 ديروز که از مدرسه بر می گشتم توب راب 2 ار با هم دعوا مسی کسردن . يکسی بسه او -
يکی گفت به جون بابام می کشمت . اون يکی هم جواب داد به امسام زمسان گردنتسو مسی
شکنم ...
2 با مزب امروز که از مدرسه می اومدم از يه خيابونی رد شدم . مردمسی رو ديسدم همسه -
منتظر وايسادب بودن ... بع ياشون يک دقيقه ... بع ياشون يک ساعت ... بالاخرب کمتر
و بيشتر ... همشون منتظر بودن ... هی داد می زدن و به ماشينايی که از جلوشون رد می
شدن می گفتن ولی عار ... ولی عار ... ولی هيچ کدومشون شمشير و سپر نداشتن ...
1 همشون لباس های معمولی پوشيدب بودن ... نه زرب داشتن و نه آمادب جنگ بودن ... -
لباس بع يهاشون خيلی خندب دار بود ... راستی مگه ولی عار اسم يه خيابونه ؟
2 بع يا خيال می کنن ولی عار اسم يه خيابونه ... -
خطيب 1 بع ی ها تو را نمی شناسند چون نامت را نمی دانند ... –
خطيب 2 بع ی تو را نمی شناسند چون نمی دانند کجا هستی ... -
خطيب 3 بع ی تو را نمی شناسند چون خود را نمی شناسند ... -
خطيب 4 اما بيشتر مردم تو را نمی شناسند ... چون تو را نمی شناسند ... –
1 کاش می شد يه نامه ای بنويسم ... -
2 نامه ؟ -
1 آرب ديگه ... مثل همه مردم که برای عزيزاشون نامه می نويسن ... -
2 مگه بلدی قشنگ نامه بنويسی ؟ -
1 خودم که نه ... اما از روی کتاب درسيام می بينم ... تازب نامه هسای بابسا بسه عمسو هسم -
هست ديگه ...
2 آرب ... خوب بعد ؟ -
1 هيچی ديگه ... چرا اينقد رسوال می کنی ؟ عنوانشسو عسوم مسی کسنم : شسرو بسه -
نوشتن می کند (
مولا جان سلام ... اميدوارم رال شما خوب باشد ... و در کمسال صسحت و عاايست بسه سسر
بريد ... اگر ا زرال ما بپرسيد به رمدالله خوب و سلامتيم ... روزگار مسی گسذرد . روزهسا
شب می شود و بچه ها کم کم بزرگ شدب اند و دست بوس هستند . نانی به دسست مسی
آيد و می خوريم . روزی مستدام است و ايام به کام و ملالی نيست ...
2 جز دوری شما -
1 اينو يادم رات بنويسم -
2 خيلی چيزای ديگه هم يادت راته ... -
1 مثلا ؟ -
2 بنوي که دعا گوی شما هستيم ... و منتظر ديدارتان ... آرزو داريم که چشممان به -
جمال شما روشن شود . بنوي زبانمان هميشه ذاکر شماسست و پساو و مطهسر اسست ...
البته ... با چند دروغ و هيبت و تهمت ناقابل که می گوييم و می کنيم و می زنيم از درجه
پاکيش کم نمی شود ... بنوي قلبمان کسه ديگسر عجيسب اسست ... اصسلا خانسه شماسست
...سرشار از محبست شماسست ... اقسه يسه ذرب ... همچسين بفهمسی نفهمسی کينسه و رسسد
برادران مومن هم د رآن اجارب نشين است ... اينکه مطلب مهمسی نيسست ... کينسه نمسک
زندگی است ... 1 آرام آرام روی زمين می ااتد ( می نويسی ؟ چرا معطلی ؟ بنوي ما
برای جنگيدن در رکاب شما آمادب ايم . برای همسين شمشسيرهای ايمانمسان , البتسه اگسر
داشته باشيم , سالهاست که زنگ زدب و پوسيدب است ... برای همين سپرهای نقسوا را در
صندوق خانه های عاايت زير گرد و هبار روزمرگی رها کسردب ايسم ... خسوب اگسر نمسی
نويسی هم ننوي ... خودش نوشته می شود ... نامه ای که من و تو بسرای امسام زمانمسان
می ارستيم نامه عمل ماست ... اگر من رای تو بودم ديگر نامه نمسی نوشستم ... مسردم
خيابان می آيند و او را به هم نشان می دهند و بالاخرب روی او پرچه ای می کشند .(
خطيب 4 همه آنهايی که تو را می خواهند راست نمی گويند . –
خطيب 1 همه آنهايی که راست می گويند ايمان ندارند -
خطيب 2 ... و همه آنهايی که ايمان دارند عمسل نمسی کننسد دعسای الهسی عظسم السبلا -
خواندب می شود (
خطيب 3 و از اين پ سخن عشق است هر چه هست ... نور سبز روی 1 می ااتسد . –
بيدار شدب و جا می خورد (
1 آقا ... مولا ... بالاخرب اومدی ؟ ... خوش اومدی ... چشمما روشن ... اقه چرا بی خبر -
؟ می گفتين خودمونو آمدب می کرديم ... آخه اين جوری که بدب ... خيلسی خوشسحالمون
کردين ... می گفتين قبل از اومدنتون ... اينجاها رو معطر مسی کسرديم ... نسو رکسم مسی
شود ( ببخشيد ظاهرم آمادب ني ... آخه ... بايد خودمو امادب می کردم ... آقا ... آقسا ...
کجا راتين آقا ؟ ... آقا جون ؟ ... پردب بسته می شود (
والسلام علی من اتبع الهدی
پايان
82/7/4

 

 
دوست عزیز ؛
چنانچه از بسته ی تبلیغی پیش رو رضایت داشته اید ، خوشحال می شویم که ایده های خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
ایده های خود را می توانید از طریق این لینک برای ما ارسال نمایید .

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.