بسم الله الرحمن الرحیم
المستغاث بک یا صاحب الزمان
بخش اول :
(بهتر است در ابتدا برگه هایی بین مردم پخش شود با این رویکرد که در حین اجرای بخش اول از برنامه حس های ناامنی خود را بنویسند.)
سلام و خوش آمدگویی
میخواهیم از حسی صحبت کنیم که میترسیم درموردش حتی فکر کنیم؛ ترس!
حسی مشترک!
بذارید امتحان کنیم:
مثلا از کلاغی که خیره به آدم نگاه میکند و نمیپرد، از جاهای خیلی بلند، از سیم برق لخت، از چاقوی خیلی تیز، از در قوطی کنسرو که خوب باز نشده و به تو میگویند: «میتونی این رو بازش کنی؟» از بریدهشدن انگشت با ورق کاغذ، از صدای زنگ تلفن در نیمهشب، رد شدن از مقابل تفنگ سربازی که جلوی در کلانتری ایستاده وحواسش جای دیگری است. از رفتن توی محفظهی دستگاهِ اِم آر آی، از صدای تلقوتولوق نیمهشب وقتی هیچکس خانه نیست، از گم شدن بچه در بازارِ شلوغ، از نشستن و بلندشدن هواپیما، از دعواهای خیابانی،
اصولا از جنازه حتی جنازهی عزیزان و نزدیکان، همانهایی که تا وقتی زنده بودند عزیزترینها بودند.
بیایید از اینجا به بعد اگر جواب سوال ها برایمان مثبت بود دستمان را بالا بیاوریم...
(اینجا اگر لازم باشد خود مجری هم می تواند دست بالا ببرد تا مردم همراهی کنند و ارتباط بگیرند.)
کیا تو بچگی فیلم ترسناک دیدن و بعدش از تاریکی ترسیدن؟!
کیا شب کارنامه از ترس باباشون تو اتاق خودشونو قایم میکردن؟!
کیا تو خواب از ترس خواستن داد بزنن ولی نتونستن؟!
کیا موقع فرود هواپیما ترس از باز نشدن چرخ هواپیما رو حس کردن؟!
ترس از اینکه با وجود تمام تلاش ها و تحقیقات باز هم در انتخاب همسر اشتباه کنی؟!
ترس از اینکه عاشق کسی باشی و او نسبت به تو هیچ حسی نداشته باشد و تنهای تنها شوی؟!
ترس از تک تک لحظات 9 ماه بارداری و اتفاقات ناگواری که هر آن امکان دارد رخ دهد؟!
ترس از یک بیماری لاعلاج که بین همه آدم ها نصیب تو شده و هر روز راهی بیمارستانت میکند؟!
حس ناامنی نسبت به یک جنگ که امکان دارد یکجا تمام دلخوشی هایت را سیاه کند؟! زندگیات! بچهات! و...
حس ناامنی نسبت به ازپاافتادگی، وقتی که حتی نتوانی درست آب بخوری و یک نفر باید تمام کارهایت را انجام دهد؟!
حس ناامنی نسبت به نفس های آخر، یا حتی چگونگی مرگ، و ماجرا های بعد از مرگ؟!
ما تو مسیر حرکت و برنامه ریزیهایی که برای آیندهی زندگیمان داریم ، همیشه نگرانیم که نکند آن طور که برنامه ریختهایم، زندگی پیش نرود! همیشه ترس داریم.
و خیلی وقتها هم برایمان پیش آمده که بر خلاف آنچه منتظرش بودیم اتفاقی افتاده و به قول معروف رشته ها پنبه شده!
در این مواقع چه کردید؟
ناامنی یعنی آنجایی که به معنی واقع انگار خالی کردهایم! دستمان برای گذر از یک اتفاق خالیست! اصلاً ما برای عبور از این مقطع کاری نمیتوانیم انجام دهیم و ابزاری در دست نداریم!
ما نگران خیلی چیزها در زندگی هستیم که می دانیم می توانیم با استفاده از داشته هامان از آن عبور کنیم .
دوست دارم فرزندم در دانشگاه در رشته ای مناسب درس بخواند. طبیعی است که نگران درس خواندنش باشم
برای رفع این نگرانی برنامه ریزی میکنم، بهترین کلاس، بهترین امکانات، بهترین شرایط را برایش فراهم میکنم
دوست دارم دغدغههای مالی خانواده را بر طرف کنم. نگران دخل و خرج خانه هستم
سعی میکنم بیشتر و موثرتر فعالیت شغلی داشته باشم تا نگرانی مخارج خانوادهام بر طرف شود
اما در ناامنی ها ، دستمان خالی خالی است !
شما وقتی احساس نا امنی بهتان دست می دهد ، چه می کنید ؟ (از مخاطب سوال پرسیده شود)
درسته!
چرا که برای رسیدن به امان از ترس ناامنی ، برای رسیدن به سکون و آرامش از هیجان قلب ، همانطور که همه تجربه کردیم میتوانیم به غیر از خودمان از دیگری کمک بگیریم . تجربه هایی را هم که دوستان بیان کردند نشان داد که در بسیاری از مواقع این کسی غیر از خود ما بود که ناآرامی ما را به آرامش تبدیلکرد . در این حس نمیتوان یکجا نشست و کاری نکرد.
همه ی ما تجربه کردیم که همنشینی با دیگران بسیاری از مواقع می تواند قلب ما را آرام کند و ما را از هیجانات و دلشوره هایی که داریم حتی برای مدتی اندک جدا کند .
مثل همنشینی با دوستانم .
می توانم به آغوشِ بازی که همیشه در کنارش آرامش یافتم دل بسپارم. همیشه می توان در کنار پدر و مخصوصا مادر قلبی آرام هدیه گرفت.
این آرامش در کنار مادر و پدر تجربه ایست که بسیاری از ما درکش کردیم و آنهایی که خدایی نکرده این آغوش را از دست داده اند بیشتر و بهتر ارزش آرامش قلب را در کنار آنها درک می کنند .
که حتی اگر نباشند و زیر خروارها خاک باشند هم می توان با اسم و یادشان آرام شد و از صدرفیق بیشتر اثر میگذارد...
باز هم اما این آرامش موقتی است . از در خانه ی آنها که بیرون بروم، همان تشویش ها و دلنگرانی ها به سراغم می آید .
پس باید درمانی باشد که برای یک جا و یک لحظه نباشد و آرامش همیشگی را با خود به همراه بیاورد .
میخواهم چند تا از تجربیاتتان در این حوزه را برای ما بگوئید .(مخاطبین جواب میدهند.)
تجربهی مواقعی که همه کار کردید ، همهی آنچه در توان داشتید را انجام دادید و دیگر کار از دست شما خارج شده .
مثل بزرگ کردن بچه ها .
پدر و مادر تمام تلاش خود را برای موفقیتهای فرزندشان انجام میدهند . بهترین روشهای تربیتی، بهترین مدارس، بهترین امکانات؛ اما جایی میرسد که این بچه دَر خانه را میبندد و بیرون میرود! دیگر اینجا پدر و مادر کاری از دستشان بر نمیآید. اینکه برای او ممکن است چه اتفاقاتی در جامعه بیافتد، اینکه چه خطراتی را باید تنهایی با آن مواجه شود و خیلی موارد دیگر که خارج از قدرت تصمیمگیری پدر و مادر برای فرزندشان است .
میخواهم از این قبیل حسها برایمان بگویید. حس ناامنی نسبت به اتفاقاتی که ما در آن نقشی نداریم.
طبیعی است که ما برای پیاده کردن برنامه هایی که برای زندگیمان میریزیم، نگران باشیم.
اما در ناامنی چه ؟! من اگر راه حلی برای آن مشکل داشتم که حس نا امنی نمی کردم . به فرض درآمد کم ، ناامنی نمی آورد بلکه به این فکر می کنم که با این درآمد کم چگونه مخارج زندگی را مدیریت کنم و یا راه حل پیدا می کنم یا نه !
این موقعیت جایی است که هر کس کاری برای آرامشش انجام می دهد . یکی به سراغ مشاور می رود ، دیگری به آغوش پدر و مادر پناه می برد ، دیگری آرامش را در کنار رفقایش پیدا می کند و ...
درد و دل کردن با دوستان صمیمی ، اگر مشکلی را از من بر طرف نکند ، حال خوب را حتی برای مدتی اندک به همراه دارد. مثلا وقتی که دلت گرفته است و به رفیقات زنگ میزنی که بیا با هم حرف بزنیم و بعد از دیدنش تا ساعاتی آرامی. اما هستند کسانی که خیلی به دوست میمانند اما پای عمل که میرسد ما را تنها میگذاردند.
مثلا رفیقی که بعد از دبیرستان پشت سرش را هم نگاه نکرد، یا یک هم محلی که اسباب کشی کرد و رفت . رفیقی که صمیمی نشان می داد اما در کار دورم زد...
در ادامه ی برنامه با ما همراه باشید تا از گنجی با هم گفتگو کنیم که شاید تکه ی گمشده ی زندگی امروز ما باشد .....
برای دریافت و مطالعه کامل این متن، از طریق لینک زیر اقدام نمایید